گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل بیست و ششم
 – در ورای نبردها


نبرد به منزلة آتشبازی فنی درام تاریخی است؛ در ورای آن، عشقها و تنفرهای زنان و مردان، رنجها و قمارهای زندگی اقتصادی، شکستها و پیروزیهای علم و ادبیات و هنر، و شور و اشتیاقهای نومیدانة ایمان قرار دارد.
مرد ایتالیایی ممکن است عاشق شتابزده ای باشد، ولی با بنیة خوب خود به بقای نوع ادامه می داد و آن شبه جزیرة طلایی را چنان با امثال خود پر می کرد که یک بعد جنگ را می توان تقلیل جمعیت انبوه دانست. کلیسا با جلوگیری از زاد و ولد بیش از زناکردن مخالف بود؛ زیرا به وسیلة تکثیر افراد می توانست مانع از شقاق شود، به اروس (خدای عشق) به چشم محبت می نگریست، و پارچة سیاه برجشن و سرور کارناوال نمی گسترد. دختران تقریباً همیشه باکره می ماندند، زیرا زود شوهر می کردند، و نظارت قبل از ازدواج شدید بود؛ اما، پس از زناشویی – که معمولاً مبتنی بر اصل پیوند داراییها بود – زن می توانست یک ندیم ملتزم رکاب، یا حتی عاشقی داشته باشد، و هنوز هم مورد احترام قرار گیرد؛ اگر دو یا سه عاشق به خدمت می گرفت، او را کمی بی ملاحظه به حساب می آوردند. اما این نکته گوهی بر گفتار بایرن است که هر زنی را قابل تصرف می دانست. شاید هدف او فقط زنان شهر ونیز بود، چه در آنجا ونوس مخصوصاً شناخته شده بود؛ ولی نباید فراموش کرد که ستندال تصویر مشابهی از آن در صومعة پارما به دست داده است.
با وجود چنین اخلاق سهلگیرانه ای، زندگی میلانیها در 1805 به نظر مادام رموزا خسته کننده می آمد، و از «فقدان کامل زندگی خانوادگی یعنی بیگانگی مرد با زن خود و سپردن او به ندیم ملتزم رکاب» شکایت می کرد؛ و مادام دوستال، که هم در مصاحبت مردان می درخشید و هم در مصاحبت زنان، از آنچه که به نظر او سطحی بودن گفتگوی میان مردان می آمد ناراضی بود. به عقیدة او «ایتالیاییها از خستگی تفکر اجتناب می کنند.» ایتالیاییها می توانستند به وی تذکر بدهند که کلیسا تفکر قابل شنیدن را نمی پسندد؛ و قسمت اعظم آنها با پاپ همعقیده بودند که مذهب، با اصول مسلم و عواید ماوراء آلپی، در ایتالیا نهاد سودمندی است. با وجود این، حتی تفکر آزاد و پنهانی و مخالفت سیاسی قابل ملاحظه ای در میان اقلیت تحصیل کرده وجود داشت. آلفیری، تا زمانی که انقلاب کبیر فرانسه دارایی او را مصادره نکرده بود، شور و شعفی نشان می داد؛ صدها تن از ایتالیاییها از خبر سقوط باستیل اظهار شادی کردند. ایتالیا دارای انجمنهای فضل و ادب بسیار مرکب از مرد و زن بود. مانند آکادمیا دل آرکادیا؛ و انجمن مشهور مردان و زنان به نام آکادمیا دلاکروسکا، که در 1812 مجدداً تشکیل یافت. در 1800 زنی به نام کلوتیدا تامبرونی در دانشگاه بولونیا به تعلیم یونانی اشتغال داشت.
در آنجا و در سایر دانشگاههای ایتالیا، علوم و پزشکی پیشرفت می کرد. در 1791، در

دانشگاه بولونیا، لویجی گالوانی (1737-1798) نشان داد که اگر ساق پای قوربا غه ای را به قطعه ای آهن وصل کنیم، و عصب آن را به قطعه ای مس، جریانی الکتریکی به وجود خواهد آمد و باعث انقباض عضلة جانور خواهد شد. در 1795، در دانشگاه پاویا، آلساندرو ولتا (1745-1828) پیل ولتا را اختراع کرد، و آن چنان موجب تعجب اروپا شد که ناپلئون در 1801 او را به پاریس دعوت کرد تا آن را در انستیتو نشان دهد. وی در 7 نوامبر، در برابر جمعی کثیر، سخنرانی جالبی تحت عنوان «دربارة یکسان بودن جریان الکتریک و جریان گالوانی» ایراد کرد. در 1807، لویجی رولاندو تحقیقات بسیار مهم خود را در مورد تشریح مغز منتشر ساخت. ایتالیای «بیفکر1» انقلابی را به اروپا تعلیم داد که مهمتر از انقلاب فرانسه بود.
تئاتر ایتالیایی فعالیتی نداشت، زیرا برای ایتالیاییها تبدیل حرف به آواز، و درام به اپرا، امری طبیعی بود. مردم عادی دسته دسته به دیدن نمایشنامه های شبیه کمدیا دل/ آرته می رفتند؛ افراد فهمیده تر به تماشای درامهایی می رفتند که در آن، ویتوریو آلفیری (1749-1803) تنفر خود را از استبداد و اشتیاق خود را به آزادی ایتالیا از حکومت بیگانگان اعلام می داشت. تقریباً همة نمایشنامه های او قبل از انقلاب فرانسه به روی صحنه آمد؛ ولی رسالة شورانگیز او به نام دربارة استبداد که در 1777 نوشته شده و در 1787 در بادن و سرانجام در ایتالیا در 1800 انتشار یافته بود به صورت یکی از آثار کلاسیک ایتالیا در فلسفه و نثر در آمد. وی عاقبت، در میسوگالا (1799) در اواخر پایان عمر پر آشوب خود، از مردم ایتالیا خواست که قیام کنند و هرگونه استیلای خارجی را از بین ببرند و به صورت ملتی واحد در آیند. این نخستین بازتاب آشکار فریاد ریسور جیمنتوی2 ماتسینی و گاریبالدی بود.
شوق و ذوق برون گرا، زبان خوش آهنگ، و استعداد موسیقی ایتالیاییها برای شعر متناسب بود. این دورة کوتاه – حتی اگر آلفیری را مربوط به گذشته بدانیم، و لئوپاردی را وابسته به آینده – صدها شاعر داشت که از کوه پارناسوس3 بالا می رفتند. شادترین آنها وینچنتسو مونتی (1754-1828) نام داشت که دربارة هر موضوع امیدبخشی سخنی دلپذیر داشت. وی در باسویلیانا (1793) از مذهب در مقابل انقلاب کبیر فرانسه دفاع کرد، و این امر موجب قبول او در دربار پاپ شد. در ایل باردودلا سلوانرا (1806) از آزاد شدن ایتالیا به دست ناپلئون اظهار شادی کرد، و به دستور این جهانگشا به استادی دانشگاه پاویا رسید. پس از سقوط ناپلئون بود که معایب فرانسویان و فضایل اتریشیها را کشف و اعلام کرد. در سراسر این جهشها،

1. از آن لحاظ که کلیسا تفکر را تشویق نمی کرد. ـ م.
2. عنوان دورة 1815-1870 که در طی آن ایتالیا وحدت یافت. ـ م.
3. کوهی در یونان، که از حرمهای آپولون، دیونوسوس و موزها بود؛ و در اساطیر قدیم به معنی جایگاه استعاری شاعران محسوب می شده است. ـ م.

همچنان از «زیباییهای جهان»1 ستایش می کرد. وی با ترجمة (1810) ایلیاد از این مقامات بالاتر رفت؛ و اگرچه زبان یونانی نمی دانست، و فقط ترجمة آن را که به نثر بود به شعر در آورد، به طوری که فوسکولو او را مترجم بزرگ ترجمه های هومر خواند.
اوگو فوسکولو (1778-1828) شاعری بزرگتر و مردی غمگینتر بود. که چون شاعر بود بیشتر از احساسات پیروی می کرد تا از فکری منظم؛ امیال خود را آزاد گذاشت؛ از عشقی به عشق دیگر پرداخت؛ از کشوری یا عقیده ای به کشور یا عقیدة دیگر روی آورد؛ و عاقبت مشتاق رؤیاهای کهن شد. اما، در سراسر این مراحل اهل کار و عمل بود، و – حتی زمانی که نه تنها قافیه بلکه وزن را به عنوان تزییناتی خوشنما به دور انداخت و به دنبال کمال در زبان و موسیقی خاص خود رفت – قالبی برای اشعارش جستجو می کرد.
وی در میان دو دنیا تولد یافت- در جزیرة یونیائی زانت بین یونان و ایتالیا، از پدری ایتالیایی و مادری یونانی. پس از پانزده سال اقامت در زانت، به ونیز رفت؛ با زیبارویان سست عهد به معاشرت پرداخت؛ و عاشق فریبندگی منحط آن شد؛ و از سرزمین مجاور آن، اتریش سلطه جو و غاصب اظهار تنفر کرد. هنگامی که ناپلئون مانند سیلی از نیس به مانتوا آمد، وی مراتب شادی خود را ابراز داشت، و قهرمان آرکوله را بوناپارت منجی نامید؛ ولی هنگامی که آن منجی بی مسلک ونیز را به اتریش داد، وی در داستانی رومانتیک تحت عنوان آخرین نامه های جاکوپو اورتیس به او حمله کرد. این داستان به منزلة آخرین نامه های یک ورتر ونیزی است که در نامه هایی خطاب به دوستان این دو ضایعه، افتادن معشوقه به دست رقیب و افتادن ونیز به دست غولی توتونی2 را شرح می دهد.
هنگامی که اتریشیها درصدد تسخیر مجدد شمال ایتالیا برآمدند، فوسکولو به ارتش فرانسه پیوست؛ در بولونیا، فلورانس، و میلان دلیرانه جنگید؛ و در قوایی که ناپلئون برای حمله به انگلیس فراهم آورده بود با درجة سروانی شرکت جست. پس از ازبین رفتن آن رؤیا، فوسکولو به جای سرنیزه قلم به دست گرفت؛ به ایتالیا بازگشت؛ و بهترین اثر خود تحت عنوان مقابر را انتشار داد (1807). در این اثر سیصد صفحه ای، که باتوجه به معیارهای کلاسیک، تنقیح شده و از لحاظ رومانتیک بودن هیجان انگیز است، وی از کتیبه های روی قبور به عنوان یادبود الهام آور مردان بزرگ دفاع کرد، و از کلیسای سانتا کروچة فلورانس به سبب دقت در حفظ بقایای ماکیاولی، میکلانژ، و گالیکه به ستایش پرداخت. وی می پرسید چگونه ممکن است ملتی که آن همه قهرمانان فکر و عمل را طی قرنها پرورش داده، و آن همه شاهکارهای فلسفی، ادبی، و هنری آفریده است، بتواند به دستور اربابان بیگانه تن در دهد؟ و از میراث مردان بزرگ، به عنوان جاودان بودن واقعی آنها، و به منزلة روح و زندگی معنوی ملت و نژاد؛ ستایش کرد.

1. عنوان شعری از مونتی که دربارة طبیعت و زیباییهای آن است. ـ م.
2. مقصود اتریش است. توتونها از طایفة ژرمن قدیم بودند. ـ م.

هنگامی که در 1814-1815 اتریشیها دوباره بر شمال ایتالیا مستولی شدند. فوسکولو به سویس و سپس به انگلیس مهاجرت کرد؛ و، با درس دادن و نوشتن مقاله امرار معاش می کرد؛ و، سرانجام، در 1827 در فقر و فاقة شدید درگذشت. در 1871، بقایای او را از انگلیس به فلورانس آوردند و در کلیسای سانتاکروچه، در ایتالیایی که سرانجام آزاد شده بود1 به خاک سپردند.
بایرن که ایتالیا را دوست می داشت گفته است: «در ایتالیا مرد یا باید ندیم ملتزم رکاب بانویی باشد، یا همراه کسی آواز بخواند، یا در امر اپرا خبره باشد، والا هیچ» اپرای ایتالیایی، که مخصوصاً در ونیز و ناپل به وجود آمد، بعد از درخشندگی کوتاه مدت گلوک و موتسارت؛ هنوز بر تئاترهای اروپا مسلط بود. پس از چندی (1815)، آهنگهای گیرا و نواهای تند و طوفانی روسینی صحنه را، حتی در وین، اشغال کرد. پیچینی، پس از مرافعه با گلوک در پاریس، به ناپل بازگشت، و به سبب همدردی با انقلاب کبیر فرانسه در خانه اش محبوس ماند. بعد از استیلای ناپلئون بر ایتالیا، وی دوباره به فرانسه دعوت شد (1798)، ولی دو سال بعد، درآنجا در گذشت. پایزیلو به عنوان آهنگساز و رهبر ارکستر در سن پطرزبورگ، وین، و پاریس، و در ناپل در زمان فردیناند چهارم، و سپس در عهد ژوزف و بعد مورا پیروزیهایی به دست آورد. دومنیکو چیماروزا به عنوان رهبر ارکستر در وین جانشین آنتونیو سالیری شد، و در آنجا مشهورترین اپرای خود را تحت عنوان ازدواج مخفی به معرض نمایش گذاشت (1792). در 1793 فردیناند او را به عنوان رهبر ارکستر به ناپل دعوت کرد. هنگامی که فرانسویان ناپل را گرفتند، وی آنها را به خوبی پذیرا شد؛ پس از آنکه فردیناند دوباره برتخت نشست، آن آهنگساز را به مرگ محکوم کرد، ولی حاضر شد که این دستور را به تبعید مبدل کند. چیماروزا به طرف سن پطرز پورگ به حرکت درآمد، ولی بین راه در ونیز در گذشت (1801) در این ضمن موتسیو کلمنتی آهنگهایی برای پیانو در پایتختهای مختلف می ساخت و می نواخت، و مشغول تهیة گرادوس اد پارناسوم برای تعلیم پیانیستهای جوان در نقاط مختلف بود.
نیکولو پاگانینی (1782-1840) در ژنو کار متمادی خود را به عنوان ویولن نواز کنسرت آغاز کرد. از آنجا که دلبستگی و علاقه اش به ویولن بیش از توجه و عنایت او نسبت به زنانی بود که قلبشان از شنیدن موسیقی او به طپش در می آمد، امکانات آن آلت موسیقی را از لحاظ دشواریهای تهیه و اجرای آهنگها توسعه داد. وی بیست و چهار کاپریس از خود برجای نهاد که از لحاظ ابتکار تکامل آنها باعث شگفتی بود. الیزا بوناپارت باتچوککی او را رهبر موسیقی پیومبینو کرد (1805)، ولی قبول این سمت مانع از آن نبود که به سفرهایی برود و ضمن آنها به اجرای کنسترتهایی بپردازد که جمعی تماشاچی علاقه مند و ثروتی هنگفت گرد

1. اشاره به وحدت ایتالیا بر اثر اقدامات کاوور، گاریبالدی و دیگران. ـ م.

می آورد. در 1833 در پاریس اقامت گزید. 20,000 فرانک به برلیوز که با فقر وفاقه دست به گریبان بود، داد و او را تشویق به ساختن آهنگ هرلد در ایتالیا کرد. کار و نوازندگی طاقت فرسای پاگانینی او را فرسوده کرد. تصمیم گرفت که هیجانات آن پایتخت را که پر از جنون نبوغ و شور و هیجان انقلاب بود ترک گوید. وی در 1840 در نیس درگذشت و غیر از کاپریسهای خود هشت کنسرتو و تعداد زیادی سونات به جای نهاد و نوابغ ویولن قرن نوزدهم را به مبارزه طلبید. هنر ویولن نوازی تنها در این روزگار است که از شوخیهای مسخره آمیز رهایی می یابد.1